خواستم اینو بگم که چقدر مهمه نوشتن!
یادمه روزایی که حالم خیلی بد بود یه ورق میگرفتم دستم و شروع میکردم به نوشتن. بعد یه مدت میفهمیدم چمه و وقتی مشکل واضح میشد، خیلی راحت تر میشد براش راه حل پیدا کرد. فک کنم خیلی وقتا مشکل ما اینه که نمیفهمیم چمونه. بزرگ ترین مشکل من با اون رابطه شکست خورده م این نبود که چرا مثلن طرف منو ول کرد رفت، مشکل من این بود نمیفهمیدم چرا یه آدم توی سه ماه اون همه عوض شده! کلن علامت سوال هایی که نشه براشون جواب پیدا کرد خیلی آزاردهنده ن.
استاد گرام مجوز دادن مقاله پروژمونو بنویسیم، حالا نشستیم با پ بنویسیم میبینیم چقدر دیتاهه ناقصه
یه دور بایداز اول همه رو انجام بدیم این مشکلی نیست، مشکل میدونی چیه؟
امکانات نداریم، ماده نداریم، استاد احمقم پول نمیده (این استاد ما جزو شاخ های مملکت به حساب میاد و کلی grant اینا هرسال میگیره اما حاضر نیست برای دانشجوهاش خرج کنه، تا الان من و پ نزدیک ۴۰۰ هزار تومن ناقابل از جیب خودمون که جیب پدرهامونم هست خرج کردیم) در مورد این استاد و شخصیت شناسیش باید هزارها کتاب نوشته شه بلکه بتونن توضیح بدن چرا یه آدم میتونه انقدرررر مودی، احمق، غیر قابل پیش بینی، خسیس، آدم ضایع کن باشه؟( آخه یه استاد توی چلسه گروه که تقریبن ۳۰ نفر اونجان به دانشجوش میگه تو خوش تیپ نیستی به درد این نمیخوری که پذیرش کنفرانس باشی؟!!!)