story that never ends

۲ نظر

لون روزا هرروز مثل یه داستان ازجلوی چشمام میگذرن و من فکر می کنم

خیلی زیاد فکر می کنم

به روزایی فکر می کنم که توی اتوبوس و تو راه زنجان به من زنگ میزدی تا وقتی برسی با هم حرف میزدیم، به روزایی که کنارت بودم، به روزایی که کنارم بودی، به روزایی که skyfall آدل گوش میدادم و برام مهم نبود چی میگفت با اوج گرفتناش و داد زدناش احساس میکردم این ماییم که داریم اوج میگیریم و خوشحال ترین دوستای دنیا میشیم که همدیگرو پیدا کردیم و قراره تا ابد با هم باشیم اونجایی که میگفت let the sky falls، به این فک میکردم بذار دنیا داغون شه همه چی به هم بریزه همه چیم ازم گرفته شه فقط تو باشی ولی…

جلوتر که اومدیم عوض شدیم من شدم آدمی که دنبال خدا میگشتم تو خیلی جاهای زندگیم. بدون منطق یا برهان و دلیل خدا رو می خواستم چون حس میکردم این درسته. بازم جلوتر که رفتیم تو آدمی شدی که روابط بیشتر از همه چی برات مهم بود. فکر میکنم یه دلیل بزرگش این بوده که تو با friends بزرگ شدی و خیلی برات ارزشمند بود که آدمایی داشته باشی که مثل خانواده بتونی روشون حساب کنی و باهاشون خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحال باشی و متاسفانه جوری شد که منو اون آدما همزمان هیج وقت با هم پیش تو نبودیم، یعنی یا نخواستی یا نشد که منم با اونا دوست باشم و در نهایت تو موندی و یه انتخاب! و انتخاب کردی و من موندم یه عالمه سوال بی جواب! سوالایی که هیچ کس جوابشونو نمیدونه و من هرروز از خدا میخوام منو داناتر بکنه که بیشتر درک کنم تا بهتر بتونم با وضعیتم خوشحال باشم مثلن این که چرا وقتی قرار بود تموم شه شروع شد؟ تقصیرمن چقدر بوده؟ نکنه من باعث شدم خراب شه؟ شاید یه دلیل بزرگی از این فکرم این باشه که فعلن تو آدم خوشحاله ی داستانی و من آدمیم که ذهنم پر از سوالای بی جوابه و نمی تونم مثل قبل خوشحال باشم در هر حال تو با انتخاب کردم چیزی که برات مهم تر بوده رو انتخاب کردی و داریش و من چیزی که برام مهم بوده رو از دست دادم…

و الان آدل میخونه :

When the world seems so cruel
And your heart makes you feel like a fool.
 I promise you will see I will be your remedy

دلم تنگ شده برای نگاهت، دلم تنگ شده برای با تو برگشتن به خونه…

۰ ۰

hey gir you've grown up

۰ نظر

شاید همه ما یه سری فامیل شهرستانی داشته باشیم و وثتی ما میریم پیششون یا اونا میان پیش ما چن روز فوق العاده رو داریم! جند روزی که بدون غل و غش میخندیم و راحت با هم حرف میزنیم و یه سری خاطره مشترک این وسط ساخته میشه! به این خاطره ها و خنده هاش کاری ندارم تا چند سال پیش وقتی فامیلای ما میومدن و بعد موقع رسوندنشون به ترمینال میشد من بغض داشتم... امسال موقع خداحافظی از بغض خبری نبود فکر می کنم دوست داشتن و دل نبستن و دارم یاد میگیرم

مگه نه اینکه از دست دادن رسم دنیاس برای هر چیز؟

۱ ۰

hey god take a step down

۲ نظر

فیلم her رو دیدم

دارم فکر می کنم چقدر خوب بود اگه میشد یه گوشی داشته باشی هروقت که دلت برای خدا تنگ شد فشارش بدی توی گوشت و باهاش حرف بزنی

چقدر جای خدا توی دنیای ما خالیه...

وقتی تو رفتی خدا از آسمون هفتمش اومد پایین یه دست روی موهای من کشید و رفت! این قشنگ ترین از دست دادن دنیا نیست؟

her

۰ ۰

meaningful happiness

۳ نظر
دیگه تو با اون دنیای فانتزی خوشگلت با آدمای رنگی رنگی که دور و ورتو گرفتن جالب نیستن!

دیگه عکسای اینستات با دوستات و ابراز خوشحالی از داشتن اون زندگی و اون آدما باعث حسادت من نمیشه

دلیلش فقط وفقط اینه که خدا داره نگاهم میکنه! خدا خوشحالی عمیق تریو به من داده که دیگه حتا مثل بچه فقیر کوچولو شب عید به شیشه رنگی رنگی مغازه زل نمی زنم! اون ویترین مغازه تویی با تمام show-off های مربوط به تو...
۱ ۰

شکر

۰ نظر

و تصمیم مهم ترین بخش زندگیهر آدمیه! وقتی تصمیم بگیری و صد درصد مطمئن باشی، سخت ترین کار هم اسون میشه

من چند روزه تصمیم گرفتم که مهم ترین آدم زندگیم (تا چند ماه پیش) رو فراموش کنم و این تصمیم یعنی تصمیم. یعنی مغزم بالاخره فهمید که این پروسه باید انجام شه چه بخوام چه نخوام! چون به نفعمه، چون هرکسی لیاقت منو نداره، چون این "منم" با تمام خوبیا و بدیام باید کسی باهام باشه که توی شرایط سخت و آسون وایسه کنارم و برعکس!

خلاصه که از همین تریبون اعلام می کنم:

نیمه گمشده من که تا چن ماه پیش اشتباه گرفته بودمت!،

می دونم مثل من که دارم بزرگ میشم و صبر کردن و از دست دادنو کنار اومدنو یاد میگیرم، توام یه گوشه ای از دنیا داری مرد میشی!داری یاد میگیری با خودت کنار بیای یا حتا شاید مثل من توام داری پاک میشی! خیلی حس عجیبیه اما احساس می کنم اگه در ازای تک تک اشکایی که چند سال پیش باعث شدم یه آدم بریزه منم گریه کنم، اونوقت پاک میشم!

خدایا من تو رو توی کل این قضیه دیدم با تمام گریه هام توروصدا زدم و وقتی میخاستم بخندم از تو خواستم که حالمو خوب کنی! این سخت ترین کاری بود که توی کل زندگیم انجام داده بودم قبل از این من نمیدونستم گریه یعنی چی، نمیفهمیدم عشق چقدر میتونه قوی باشه و نمیفهمیدم ضعف در برابر یه آدم و شکستن غرور یعنی چی! من خیلی چیزا رو با اون و خیلی چیزا رو هم با از دست دادنش یاد گرفتم!

خدایا وقتی به عظمتت فکر میکنم چشام پر از اشک میشه! دعاهام خیلی قشنگ تر شدن برای دوروبریامن، برای این هستن که دنیا رو بهتر بفهمم، پست بودنشو بیشتر حس کنم، برای بزرگ شدنم و برای این که بتونم یه خیری به مردم برسونم و مثل ۹۹٪ آدما کار بیخود نکنم دعا میکنم!

خدایا همه اینا به خاطرتوئه! به خاطر اینه که ازم گرفتی یه چیزیو تا چیزای بزرگ تر بم بدی و شکر!

۱ ۰

ایت دید نات ورک

۱ نظر

فکر میکنم مهم ترین چیزی که توی این رابطه یاد گرفتم این بوده که آدما هرچقدرم خوب باشن، هرچقدر کارای خوب بکنن به این معنی نیست که مناسبن برای همدیگه. قبل از خوب بودن خیلی چیزای دیگه با هم match شه. قضیه اینه باید نگاه آدما به زمدگی مثل هم باشه اما رفتارشون فرق کنه اگه غیر ازین باشه به ریدن آدما توی اون رابطه ختم میشه!

مثال میزنم:

فرض کنین یه آدم نایس رمانتیک میبینین که خیلی اخلاقای خوبی داره کلی باهاش حال میکنین و بعد یه مدت رابطتون جدی تر میشه. تا اینجا همه چی اکیه اما بعد از یه مدت یه سری چیز خیلی مهم میزنه بیرون. مثلن نماز خوندن. مثلن اعتقادات اون آدم. نگرشش به پدر مادر و عشق و جایگاه آدما! رمانتیک بودن رو میشه به طرف یاد داد، فان بودن رو هم همین طور اما اینکه بخوای اصل و عقیده به طرف یاد بدی خیلی زیاز انرژی میبره و من به شخصه تا حالا هم چین case ی رو ندیدم که توی این موفق باشن

قبل از اینکه تصمیم بگیریم با اون آدم حال میکنیم یانه باید ببینیم چقدر توی نگاهمون به زندگی اشتراک داریم! این مهم ترین چیزیه که من یاد گرفتم و وقتی فهمیدمش، واقعن فهمیدم چرا یه سری از رابطه ها چرا کار نمیکنن! ترجمه why dont they just work out رو نتونستم پیدا کنم!

خلاصه اینکه قبل از اینکه غرق شین توی آدم رابطتون و به این فک کنین چقدر باحاله، یه لحضه مکث کنین ببینین شما کجایین و اون کجاس. این خیلی مهمه آدما به یه چیز مشترک اعتقاد داشته باشن اونوقت هرجا که مغزشون میگوزه میرن سراغ اون چیز مشترک و جواب سوالاشونو پیدا میکنن. برای همینه که آدمایی که خیلی به منطق خودشون اتکا میکنن نمیتونن با هم کنار بیان... 

۰ ۰

beatles speeks for me

۰ نظر


yesterday all my troubles seem so far away 

 now it looks as though they're here to stay

suddenly i am not half the woman i used to be

there is a shadow hanging over me 

yesterday came suddenly

why he had to go i don't know he wouldn't say

yesterday love was such an easy game to play

now i need a place to hide away

oh i believe in yesterday


۰ ۰

خدای من

۰ نظر

دستام میلرزید وثتی داشتمبت میگفتم نمیخوام ببینمت

دستام میلرزید وقتی داشتم تایپ میکردم چه اینجا چه اونور دنیا فرقی نداره وقتی با هم کاری نداریم دیگه پس خدافظی نداره

فقط خدا حال دل منو میدونه

فقط خدا میدونه فراموش کردن چقدر سخته

فقط خدا حال قلب زخم خورده رو میفهمه

این اشکا دارن چن روزه بازی بازی میکنن تا بریزن بالاخره امروز ریختن

خدایا حال دلمو خوب کن

۰ ۰

چاکر اوس کریم!

۲ نظر

امروز اولین قدم در راستای رفتنو برداشتم

ثبت نام تافل!

که البته پر بود و فعلن رزرو کردم!

خدایا خودت کمکم کن که نتیجه زحمتامو بگیرم و بتونم موفق شم و اونجا بتونم یه تاثیر خیلی خیلی کوچیک روی یه گوشه ای از زندگی آدما بذارم!

خودت کمکم کن دووم بیارم این مهم ترین وسخت ترین تصمیم زندگیمه و میدونم راه سختی جلوی پامه

مقاله، پایان نامه، کاراموزی، تافل، جی ار ای، ترم بعد و درسای خفن مثل الک مغ و کوانتوم و پدیده های انتقال...! و بعد استاد پیدا کردن و اپلای و ...

ممکنه ته این راه تازه با اون همه خرج هیچ اتفاقی نیفته، هیچ جا نتونم بورس بگیرم

خدایا اینا رو مینویسم که یادم نره چه شرایطی داشتم و اگه روزی به جایی رسیدم کمکای تو یادم بمونه


۱ ۰

شراب قرمز

۲ نظر

خدایا من تورو تو لحظه هایی پیدا کردم که خیلیا تو رو تو اون لحظات گم میکنن وسط مهمونیای شلوغ، وسط مشروب خوری آدما, وسط گند زدنامون

 من وسط یه مهمونی شلوغ پلوغ و آدمایی که گالن گالن مشروب میخوردن، یکی از باحال ترین نمازای زندگیمو خوندم...

۲ ۰
اگر نتوانی خوب بنویسی، نمی توانی خوب فکر کنی. اگر نتوانی خوب فکر کنی، بقیه به جایت فکر خواهند کرد.
اسکار وایلد
پیوند های روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان