پایان تلخ-برای "پ"

من همیشه آدم فداکار قضیه بودم، آدم همیشه راه آمدن ها، ناراحت شدن ولی حرف نزدن ها. مثلن آن دفعه ای که ناراحت بودی از اشتباه خودت و سر من خالی کردی و من ساکت بودم و زبانم ماسید در دهانم! تو اما میخندیدی با بقیه و گه اخلاقی هایت مال من بود! چرا؟ دلیلت این بود که آن ها را دو دقیقه میبینی و تمام! پس می توانی تظاهر کنی خوبی! من اما همیشه بودم، مثل خواهر، و مجبور بودم به رسم رفاقت هم که شده تحمل کنم تا تو خوب شوی تا که خدایی نکرده من به مشکلاتت اضافه نکنم!

تا این که این شد عادت تو! من همیشه محکوم بودم به سکوت و ناراحت نشدن و تو شدی مسئول قهوه ای کردن من موقع ناراحتی! صبر کردم تا خوب شوی اما نشدی! صبر کردم با من هم بخندی مثل بقیه اما حتا به خودت زحمت ندادی سر حرف را باز کنی یا یک لبخند خشک و خالی تحویل بدهی! کار به جایی رسید که منفجر شدم و تصمیم گرفتم از خیر رفاقت بگذرم! اصلن تنها باشم بهتر از این است که کیسه بوکس تو باشم!

خلاصه رسیدیم به انتهای داستان و از آن روز به بعد تصمیم گرفتم حدم را با همه حفظ کنم و به خودم اجازه ندهم خیلی خیلی نزدیک هیج آدمی حتا هیچ فرشته ای شوم! چون خیلی از آدم ها وقتی صمیمی می شوند، از تو انتظار دارند بدون چشم داشت و به اندازه بی نهایت درک کنی، بفهمی، کوتاه بیایی چون رفیقی! اما مگر نه اینکه دوستی دو طرفه است؟

...


۱ ۰
یوسف
۱۹ مهر ۱۴:۳۲
این پستت خیلی عالی بود. بعضیا فقط اسمشون دوست هست، وقتی حالشون خوبه پیداشون نیست ولی اگه مشکل و ناراحتی داشته باشن، مستقیم میان سراغ تو. منم باید همین رویکرد رو داشته باشم. 

پاسخ :

آره منم بعد سال ها به این نتیجه رسیدم! اون دوستاییم که دوست موندن برام همونایی بودن که حدمو نگه داشته بودم باهاشون!
خانم فـــــ
۱۹ مهر ۱۹:۱۷
به این مدل رفتاری میگن مهر طلبی، به نظرم لازم نیست همیشه با آدما راه بیای یا وقتی ناراحتت کردن حرفی نزنی یا کاری نکنی که برنجن.

پاسخ :

ببین وقتایی که خود طرف مشکل داره من سعی کردم به مشکلاتش اضافه نکنم
اشتباه کردم ولی، این به ضرر خود آدم تموم میشه
**مزگت **
۰۱ بهمن ۱۵:۱۷
بیا یه جور دیگه نگاه کنیم
اگه خدا خودش خواست و تا الان همه چی رو خودش ردیف کرد,الانم خودش خواست که یه دفه همه چی گومب! بره هوا.
اگه اون موقع به خواست خودش راضی شدیم,چرا الان نشیم؟
اگه خیلی جاها دست خودش بود,الانم خودش کرده
همون که خوب منو میخواست,الان خوب منو اینطوری دیده
من دل دادم به دل خدا
همه چی پاک و درست بود
همه چی سر جاش بود
بهترین روزای من با اون ادم گذشت و همه اش رو خدا گذاشت جلو پام. 
خیلی جاها من نخواستم,به وضوح خود خدا خواست
اکی. حالا شرایط عوض شده. باید متناسب با شرایط تغییر کرد
من و اون تغییر کردیم. عوض شدیم. اون موقع بهترین هم بودیم,اما حالا نیستیم. موندن تو این شرایط یعنی پوسیدن. مردن.
بعضیا بعد تموم شدن رابطه شون,گند میزنن به گذشته شون.همه چیزو زیر سوال میبرن. اگه برگرده عقب,چه میکنن و چه نمیکنن و ...
اما من میدونم,اون ادم,تو اون موقعیت,بهترین من بود. رشد من بود. شکوفایی من بود. اعتلای روحانی من بود. باعث شد به خدا برسم. هیچ کس جز اون ادم نمیتونست تو اون موقعیت این شرایطو برام ایجاد کنه. هنوزم این عشق برام مقدسه. با اینکه رفت و همه چیز تموم شد و حتی ازدواج کرد و بسیااااااار تغییر کرد و از چیزی ک بود,فاصله گرفت,ولی اون گذشته ش,خوب منه. نمیتونم ازش جدا شم. من عصاره گذشته خوبشو گرفتم,عطرشو تو زندگیم پاشیدم. هیچ وقتم تموم نمیشه. هیچ وقت از بین نمیره. چون جسم نیست. حتی خاطره هم نیست. یه روحه. مسلک و روشه. خودشم شاید حالیش نبوده و نباشه که با من چه کرده,ولی بزرگم کرد.بهم پر و بال داد این عشق. بالا رفتم.
به دلایلی,اون ادم,تغییر کرد و دیگه نشد اونی که بود. خیلی صبر کردم که بشه. خیلی راهنمایی کردم. اما نخواست. نخواست و رفت
حالا وظیفه من رها کردنش بود.سختترین کار ممکن...
رها کردن و بریدن در عین داشتنش.  حدفاصل قرار دادن بین واقعیت و عصاره ی روحانیش.
زمان برد. زمان برد که از ناخودآگاه نزدیکمم پاک بشه. ولی تموم شد.
اگه به تصمیمت,اگه به مسیرت مطمئنی,صبوری کن. زمان میبره . ولی مصمم باش. دیگه سر نزن به عکسش. به خاطراتش. به اخرین بازدیدش. به ادمای دور و برش. به هر چی که تو رو مربوط میکنه به اون. مسیرای تازه رو جست و جو کن. راه جدید,علایق جدید پیش بگیر. هرچی که اونو از ذهنت بیرون کنه . نه برای اینکه بد بود. برای اینکه خوب تو,الان یه چیز دیگه س
**مزگت **
۰۱ بهمن ۱۵:۳۹
به گمونم ادما,یه چارچوبی دارن.یعنی علایقشون مشخصه.فرد مورد علاقه شون,هرچقدر به این چارچوب نزدیکتر باشه, بهتر توش میشینه و باهاش مچ میشه و زیباتر بنظر میرسه.
این ادم,انقدر برازنده چارچوب در ورودی قلب و ذهنم بود که خودم حظ میکرد
گاهی فکر میکردم اشتباهه. دچار قلیان احساس شدم. حالیم نیس.
دور شدم. با خواستگارای جدید حرف زدم. ولی...هرچی بیشتر ازش دور میشدم,بیشتر میپسندیدمش!! چون خود خودش بود!
اما بعد یه مدتی تغییر کرد. دیگه اون ادمه نبود
چرا و چی شد و برنامه خدا چی بود,نمیدونم
اما فکر میکنم باید این اتفاقات می افتاد.یه چیزایی پس این ماجرا هست که مغز بشرگونه من , تو این برهه از زمان,حالیش نمیشه. یه چیزایی باهم نمیخونه
اگه از اول خدا میدونست بدرد هم نمیخوریم,پس چرا زندگیمو اینجوری چید؟؟ من که چند بار ازش جدا شدم,چرا دوباره وصلش کرد؟؟
اگه نه, برای هم بودیم,پس چرا تهش اینجوری شد؟!
دروغ چرا. درسته خدا ناظر و برنامه ریز همه چیزه,اما فک میکنم اصل کاری خودمونیم.خودمونیم که همه چی رو رقم میرنیم.
این دم اخری,این من بودم که فاصله گرفتم و واقعا نخواستم . پس خیلیم درست نیست همه چی رو ب خدا نسبت بدم
پس
حالا که مسیر جدیدی رو خواستم,تن بدم بهش. 
تموم کنم این بازیا رو.
"بپذیرم"
چارچوب من همون چارچوبه. ادم جدیدی که قراره بیاد,باید تو همون چارچوب بشینه. چون علایق من تغییر نکرده. پس احتمالا خیلی شبیه اون ادم خواهد بود. اما اون نیست. چون اون تغییر کرده. اگه قرار بود اون باشه,نمیرفت. میموند و این روند ادامه پیدا میکرد.
من خودم و چارچوبامو دوست دارم و بهشون اعتقاد دارم.
هر ادمی که متناسب این چارچوب باشه هم میپذیرم و دوستش خواهم داشت.
گذشته اون ادمم دوست داشتم.اما تموم شده رفته و دیگه هیچ وقتم برنمیگرده.
اینو "پذیرفتم" 
دردناک بود و زمان برد.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اگر نتوانی خوب بنویسی، نمی توانی خوب فکر کنی. اگر نتوانی خوب فکر کنی، بقیه به جایت فکر خواهند کرد.
اسکار وایلد
پیوند های روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان