شنبه ۱۹ تیر ۹۵
من در موقعیت های حساس زندگیم همیشه دچار حالت تهوع میشم. مثلن الان که نشستم اینجا و دارم تایپ می کنم، ته ته ذهنم دارم با میم کلنجار میرم که فراموشش کنم و حالت تهوع دارم. این پست قرار بود ربط پیدا کنه به کل تجربه های حالت تهوعیم و کلی مثال بزنم که توی خواننده رو قانع کنم من تو عوق زدن شدیدن مستعدم. اما محاله اسمی از میم ببرم و بتونم بحثو ازون منحرف کنم. اصن مگه دلیل دیگه ای به جز اون باعث شد اینجا شروع کنم به نوشتن؟ شروع کنم به غر زدن؟ شروع کنم به بافتن؟ نه حقیقتن تنها دلیلش همین بود. اینجا جایی قراره باشه که یه بخشی از فکرامو بریزم توش تا شاید باعث شه کمتر کلنجار با ذهنم کلنجار برم. یو نو وای؟ 'کاز کلنحار رفتن کیلز. یههه ایت کیلز...