مهم ترین چیزی که یاد گرفتم اینه:
یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایانه
روزی هزار بار با خودم تکرارش میکنم
آدم های اینجا خیلی مهربونن، شاید صد برابر دنیای واقعی
از کامنت خصوصی های همتون ممنونم، خیلی مهربونین :)
کاشکی آدمای دنیای واقعیم انقدر care میکردن در مورد هم!
+وقتی یه رابطه هایی دارن شروع میشن، یه مقطع زمانی هست که آدم هی از خودش میپرسه یعنی حسش چجوریه؟ دوست معمولی؟ دوست غیر معمولی؟ بعد این دوره همراهه با گشتن دنبال بی نهایت سرنخ که بتونی رفتارای طرفو تفسیر کنی! الان توی اون دوره لعنتی ام! :|
ببخشید سرم خیلی شلوغه میخونمتون اما وقت ندارم کامنت بذارم!
شاید باید قبول کنم یه حسای جدیدی دارن شکل میگیرن...
نمیخوام بجنگم با چیزی، به نظر میرسه همه چیز سر جاشه و این آدم خیلی آدم خوبیه و حتا ویژگی هایی که من خیلی برام مهمه رو داره
میسپرمش دست خدا، هرچی اون بخواد!
تو چشمام زل زد گفت مواظب خودت باش، شاید بعد هفت هشت ماه یکی اینجوری بهم این جمله رو گفت
من آدم شروع دوباره نیستم، آدم فراموش کردن، گذشتن و ساختن از نو با کسی که ...
دارم به این نتیجه میرسم هرکسی توی این دنیا یه گمشده داره، بدون استثنا
من عشقو دوستی عمیق تعریف کردم همیشه، چیزی که حالتو خوب کنه، اگه حالتو بد کنه اسمشو عشق نمیذارم
ف میگفت که ازدواج به عشق پایان میده، عشقو تعریف میکرد چیزی که از زندگی بندازت، کل وجودتو درگیر کنه، ذهن، فکر، مغز، روح...
شما عشقو چی تعریف میکنین؟
+دوست دارم محتویات مغزمو بالا بیارم، دوست دارم خالی شه، دوست دارم به هیچی فک نکنم
گاهی برای تجربه حسای جدید آدم احمق میشه
حاضر میشی تا ته خط بری برای این که به خودت ثابت کنی حس های جدید وجود دارن، که ثابت کنی به خودت هنوز زندگی تکراری نشده
عقل آدم از یه جایی به بعد رد میده، تابع احساس میشه فقط و احساس عنانتو میگیره میبرتت جلو تا برسی به ته خط
ته خط که رسیدی باید گریه کنی به خاطر تقابل عقل و احساست
به خاطر چیزایی که عقلت میگفته نه و انجام دادی و به خاطر چیزایی که از روی احساس انجام ندادی حسرت میخوری
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
+ناشناس، آدرس میذاشتی جوابتو میدادم!
با وجود تمام احترامی که برای زبان فارسی قایلم باید بگم واقعن ازنظر لغت و گستردگیش انگلیسی خیلی کامل تره!!
مثال میزنم!
ما فعلی توی فرسی نداریم که به این اشاره کنه یکی رو یا یه چیزی رو ازپنجره پرت کنی بیرون اما توی انگلیسی هست defenestrate فعلشه!
یا lucubration به بیدار موندن و با نور شمع درس خوندن میگن
یا فرض کنین ما یه لغت داریم تو فارسی "همدستی" حالا تو انگلیسی complicity همون همدستیه اما مترادفاش خیلی زیادن مثلن چند تاشو ببینینش:
conspiracy -> توی این حالت میشینن نقشه میکشن که مخفیانه یه کار غیر قانونی بکنن
confederacy -> توی این حالت یه گروه یا کشور یا ایالت جمع میشن تا کار خبیثانه مثلن بکنن مثل داعش!
collusion -> این یه نوع همدستیه که دو تا گروه با هم ائتلاف تشکیل میدن بر ضد گروه سوم!
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
+بیشتر از شش ماه گذشت و من واقعن توی این شش ماه بزرگ شدم، هر روزش واقعن برام درس بود
+بازم باید بگم شکر؟ :دی
حس جر خوردن دارم!
دو تا میان ترم توی هفته آینده (شنبه و سه شنبه) دارم که یکیش شنبه ساعت ۵ تا ۷ هست! بعد یکشنبه صبح جی آر ای دارم و میرسیم سه شنبه به میان ترم بعدیم و چهارشنبه ددلاین اولین دانشگاهیه که میخوام اپلای کنم!
واقعن دارم پاره شدن رو حس میکنم
فقط معجزه میتونه باعث شه درسای این ترممو پاس شم
میخوام زودتر چهارشنبه تموم شه بخوابم، آروم، بدون استرس، بدون حس پارگی
خدایا معجزه کن! خودت کمکم کن!