جمعه ۲۹ مرداد ۹۵
شاید همه ما یه سری فامیل شهرستانی داشته باشیم و وثتی ما میریم پیششون یا اونا میان پیش ما چن روز فوق العاده رو داریم! جند روزی که بدون غل و غش میخندیم و راحت با هم حرف میزنیم و یه سری خاطره مشترک این وسط ساخته میشه! به این خاطره ها و خنده هاش کاری ندارم تا چند سال پیش وقتی فامیلای ما میومدن و بعد موقع رسوندنشون به ترمینال میشد من بغض داشتم... امسال موقع خداحافظی از بغض خبری نبود فکر می کنم دوست داشتن و دل نبستن و دارم یاد میگیرم
مگه نه اینکه از دست دادن رسم دنیاس برای هر چیز؟