فکر میکنم مهم ترین چیزی که توی این رابطه یاد گرفتم این بوده که آدما هرچقدرم خوب باشن، هرچقدر کارای خوب بکنن به این معنی نیست که مناسبن برای همدیگه. قبل از خوب بودن خیلی چیزای دیگه با هم match شه. قضیه اینه باید نگاه آدما به زمدگی مثل هم باشه اما رفتارشون فرق کنه اگه غیر ازین باشه به ریدن آدما توی اون رابطه ختم میشه!
مثال میزنم:
فرض کنین یه آدم نایس رمانتیک میبینین که خیلی اخلاقای خوبی داره کلی باهاش حال میکنین و بعد یه مدت رابطتون جدی تر میشه. تا اینجا همه چی اکیه اما بعد از یه مدت یه سری چیز خیلی مهم میزنه بیرون. مثلن نماز خوندن. مثلن اعتقادات اون آدم. نگرشش به پدر مادر و عشق و جایگاه آدما! رمانتیک بودن رو میشه به طرف یاد داد، فان بودن رو هم همین طور اما اینکه بخوای اصل و عقیده به طرف یاد بدی خیلی زیاز انرژی میبره و من به شخصه تا حالا هم چین case ی رو ندیدم که توی این موفق باشن
قبل از اینکه تصمیم بگیریم با اون آدم حال میکنیم یانه باید ببینیم چقدر توی نگاهمون به زندگی اشتراک داریم! این مهم ترین چیزیه که من یاد گرفتم و وقتی فهمیدمش، واقعن فهمیدم چرا یه سری از رابطه ها چرا کار نمیکنن! ترجمه why dont they just work out رو نتونستم پیدا کنم!
خلاصه اینکه قبل از اینکه غرق شین توی آدم رابطتون و به این فک کنین چقدر باحاله، یه لحضه مکث کنین ببینین شما کجایین و اون کجاس. این خیلی مهمه آدما به یه چیز مشترک اعتقاد داشته باشن اونوقت هرجا که مغزشون میگوزه میرن سراغ اون چیز مشترک و جواب سوالاشونو پیدا میکنن. برای همینه که آدمایی که خیلی به منطق خودشون اتکا میکنن نمیتونن با هم کنار بیان...