مزاحم خر است

۰ نظر
اینایی که میگن قصد مزاحمت ندارن دقیقن همونایین که قصد مزاحمت دارن! اصن مزاحم زاده شدن!

۲ ۰

The 15th of Shahrivar

۰ نظر
این فک کنم اولین ۱۵ شهریوریه که بدون تو شروع میشه
فک نمیکنم بیست سال دیگه م یادم بره این روزو
دفاع کردم...تموم شد فعلن!
خدایا حال منو خوب کن...
۰ ۰

اون موقع ها

۰ نظر

امروز باید حتمن یه چیزی ازت بنویسم...

یکی بود، یکی دیگه م بود

اون موفع ها که آهنگ SKYFALL ادل اومده بود بیرون بم میگفتی این آهنگ انگار داره میگه بت وایمیسیم جلوی کل دنیا و میجنگیم با کل دنیا تا با هم باشیم

دست همو میگیریم جلوی هرکی وایمیسیم که نذاره باهم باشیم...

زمان جلو رفت چند سال گذشت و تو انتخاب کردی بدون جنگیدن، بدون هیچ تلاشی، بدون مقاومت تمومش کنیم

تموم شد

کلاغه به خونه ش رسید

۰ ۰

دو جمله!

۰ نظر

داشتم امروز فک میکردم که چفدر حرفای نگفته دارم!

دو نفر اومدن تو ذهنم!

exام و قبلی exام

اگه میتونستم یه جمله به exام بگم بهش میگفتم دنیا خیلی پوک تر از اون چیزیه که تو فک میکنی، سعی میکنی با دوستی و پر کردن دورت از آدما یادت بره این پوچیو، اما یه روز میفهمی که هرچیم که دورت شلوغ باشه بازم تنهایی...

به قبلی exام میگفتم عشق یه طرفه عشق نیست. ازش میخواستم منو ببخشه، همین. اگه من امروز exای دارم که وقتی بهش فک میکنم ناراحت میشم و با دیدنش یه جایی از قلبم درد میگیره، به خاطر ex exاه!خدا منو ببخشه و اون هم...


۰ ۰

خانم ز مهربان!

۰ نظر

دیروز روز خیلی جالبی بود!دو تا اتفاق افتاد که برآیندشون با چیزی که من تصور میکردم خیلی فرق داشت!

اتفاق اول:

فرض کن نزذیک ۴ ماهه break up کردی و از وقتی exاتو دیدی تقربین ۴ ماه میگذره! درحالی که هنوز داری دوران نقاهتو طی میکنی و همه چی عادی نشده هنوز، بعد یهو ببینیش که با یه مشت دختر دور و برش دارن میرن بیرون! حسی که بعدش داشتم این بود که قلبم داشت تند تند میزد، حالم بد شد، اشک تو چشمام جمع شد و  تندتند راه رفتم و همه ی این داستانا!

اتفاق دوم:

همون موقعی که نمونه هام توی دستم بود و داشتم بالا تا پایین دانشگاه رو گز میکردم که نمونه هامو تست کنم، زیر گرمای ۷۰۰درچه که خورشید وسط ظهر داشت میکوبید فوتوناشو توسرم، منم شالمو از یه ور و نمونه ها رو از یه ور دیگه گرفته بودم و exامم دیده بودم و حالم اصلن اصلن مساعد نبود، یک هو خانم ز بهم گفت خانم فلانی این رنگ شال چقدرر بهتون میاد!!!

این یه جمله کافی بود تاکل روز من به این فکرکنم بعضی وقتا بای ه جمله کوچیک چقدرمیتونیم روی حال همدیگه تاثیر بذاریم!

من اگه ۹ شهریورو بخوام به یاد بیارم با دیدن ناراحتی دیدن exام نیست!با گفتن اون چمله خانم ز س!

به این فک کردم من ۲۲ سالمه و اگه حساب کنیم از ۲ سالگی شروع کردم به حرف زدن، ۲۰*۳۶۵ روز فرصت داشتن روزی حداقل یه جمله به یه آدم بگم و روق اون روز رو براش برگردونم!خدایی از این ۷۳۰۰ چنله که میشد گفته بشه، چقدرشو گفتم؟

بیاین با هم مهربون باشیم، حال همدیگرو خوب کنیم تا خدا هم حالمونو خوب کنه!

۰ ۰

آرامش!

۰ نظر
واسه پیدا کردن آرامش نیاز نیست زندگیو ول کنی بری تو یه روستای دور افتاده یا بری کوهنوردی با اصن بری روبروی یه دره وایسی از ته ته وجودت داااااد بزنی...
آرامشو میشه لابلای شلوغی روزها پیدا کرد...مثلن وقتی بدن خستتو از توی مترو میکشی بیرون تا پرتش کنی توی تاکسی...میشه آرامشو وسط خیابونای خلوت و تاریک پیدا کرد، وقتی احساس میکنی کاش یکی بود که این راهو تنها نمیرفتی و باهات شوخی میکرد تا سختی و خستگی این روزات کم شه اونوقت یهو حس میکنی یکی داره نگاهت میکنه، یکی حواسش هست بهت...
خدایا به خاطر داشته ها و نداشته هام شکر، به خاطر چیزایی که دادی و گرفتی بازم شکر،به خاطر لحظه لحظه ای که نفس میکشم شکر!
۰ ۰

خدایا رنگ نگاهمو بهم برگردون!

۱ نظر

نگاهت که بی رنگ باشه عروسی و عزا، بودن و نبودن دوستات، خندیدن و نخندیدن هیچ کدوم فرقی ندارن…

اما اگه نگاهت رنگ گرفت، رنگ خوشحالی مثلن، توی بدترین جاها هم میتونی خوشحالیو پیدا کنی

نگاهت اگه رنگ مهربونی بگیره فرقی نداره کی بات چیکار کرده، با همه مهربونی

نگاهت اگه رنگ بگیره، رنگی رنگی باشه، روزا فرق دارن برات و توی هرروز یه شادی و بهونه برای زندگی پیدا میکنی

۱ ۰

دل

۱ نظر

دلم عین توالتای تو جاده چالوس شده،

دم به دیقه میگیره

۱ ۰

Too much love will kill you

۰ نظر

امروز از کنار مسجدی رد شدم که چند سال پیش کنارش نشستیم و تو داغ کرده بودی، میخواستی بگی دوسم داری... اما نگفتی...چون فکر میکردی اشتباهه...گریه کردم 

امروز از دور دیدمت قلبم شروع کرد تاپ تاپ زدن نشستم روی پله، شل شد کل بدنم، کل خستگی این چند ماهو احساس کردم یهو پشتم... گریه می کنم

نمی دونم دوست داشتن چیه، نمیدونم از کجا میاد، نمیدونم چجوری ساکت میشه، چجوری از بین میره، هیچی نمیدونم... فقط میدونم قویه، خیلی قوی، خیلی خیلی قوی...

۰ ۰

غم عمیق ترین حس جهانه و عشق تکون دهنده ترین!

۰ نظر

اون روزا مثل فیلم از جلوی چشمام میگذرن،صحنه ای که وایساده بودی و از پشت پنچره اتوبوس بام بای بای می کردی، صحنه ای که از جلوی خونمون رد شدی و بام بای بای میکردی، صحنه ای که جلوم نشسته بودی و برام روی یه برگه داستان می نوشتی، تقویمی که اون روزای آخر بم دادی و داستان ما بود، سورپرایز کردنات، شمعهامون، اون موقع ها که سین از نگاهت میفهمید چقدر میخوای که باشم، مترو ولیعصر بعد از سه ماه… بینهایتن اون روزا و بینهایتن غم های من

عقل من نمیرسه به چیزی که خدا برام صلاح دیده برام، من هیچ وقت تو رو از خدا نخواستم همیشه دعا کردم چیزی که به صلاحمونه اتفاق بیفته و حتمن این صلاح بوده و حتا نمیتونم ازت ناراحت باشم که چرا این کارو کردی چون منم بودم همین کارو میکرد شاید…من میفهممت شاید بیشتر از هر کس دیگه ای، اما دلیل نمیشه که ازت ناراحت نباشم

۰ ۰
اگر نتوانی خوب بنویسی، نمی توانی خوب فکر کنی. اگر نتوانی خوب فکر کنی، بقیه به جایت فکر خواهند کرد.
اسکار وایلد
پیوند های روزانه
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان